گنجور

 
کلیم

خوش آن روشندل صاحب بصیرت

که بیند پشت و رو کار جهان را

چو دنیا را بکام خویش بیند

بقدر سود اندیشد زیان را

فلک برگشتنی دارد، چه حاصل

بسوی خود کشیدن این کمان را

دکان ما و من خواهند برچید

ز تابوتست تخته این دکان را

روان آبی بود در گلشن تن

کزان رونق بود این گلستان را

بهنگامی کز آن میراب تقدیر

ز بالا بندد این آب روان را

مآل حال آصفخان بداند

کند روشن فضای آسمان را

عنان اختیارش رفت از دست

که بگرفتی گریبان جهان را

زکار افتاد آن دستی که لایق

نمی دید آستین کهکشان را

ز دل تاریخ فوتش خواستم، خواند

بمن این بیت چون آب روان را

(نه آصفجاه و نه آن جاه ماند

بقا بادا سلیمان زمان را)

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ز مرگ شاهزاده نصرة الدین

نه دل را ماند قوت ، نه زبان را

جهانی بود در انواع مردی

که داند مرثیت گفتن جهان را؟

نظامی

چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟

چه برگیرم که در گیرد جهان را؟

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
اثیر اخسیکتی

زهی فرمانده مطلق جهان را

مشرف کرده نامت هر زبان را

فلک بر تخت شاهی نانشانده

چو تو یک خسروخسرو نشان را

اثرهای بزرگت شاد کرده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه