گنجور

 
کلیم

چه شد که بی‌سببی پا کشیدی از همه جا

لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری

زر شراب به دستت فتاده است مگر

که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری

ز دستگیری اهل هنر عجب دارم

ز روزگار نمی‌آید اینقدر یاری

مگر که در گرو باده کرده‌ای دستار

کنون ز برهنگی سر برون نمی‌آری

بس است بر سر ژولیده، موی ژولیده

بیا که مفت گران جان بود سبکباری

ز چشم یار تو پیغام وصل آورده

به کشور تنت ار آمده است، بیماری

همان به خانهٔ خود زود باز می‌گردد

که قاصدان را رسم است زود رفتاری