همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم
همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم
از ادای خارج هر کس خجالت می کشم
با کمال بیدماغی من وکیل عالمم
من بمردن همدم از ضعف خمار افتاده ام
باید آوردن ز جام آئینه در پیش دمم
تیره بختی بیش ازین نبود که در بزم جهان
شمعم اما خلوت وصل ترا نامحرمم
آن نمکهائیکه دیگ آرزو در کار داشت
روزگار از شوربختی می کند در مرهمم
از کریمان هیچگه روی طلب نبود مرا
گر زسنگ خاره باشد روی همچون ماتمم
خلعت آسایشی می خواستم از چرخ، گفت
از کجا آورده ام خود در لباس خاتمم
تا نفس باقیست ضبط گریه ام مقدور نیست
شیشه ام، بی اشک از دل برنمی آید دمم
از سبکروحی خود خوارم درین گلشن کلیم
همچو شبنم هر گلی بردارد از دست کمم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از درد و رنج خود سخن میگوید و بیان میکند که چگونه غم و اندوه او را در بر گرفته است. او به بیکسی و ناامیدیاش اشاره میکند و حتی از ارتباط با دیگران نیز خجالت میکشد. شاعر احساس میکند که در زندگی به یک شمع بینور تبدیل شده و نمیتواند به وصل محبوبش دست یابد. همچنین اشاره میکند که آرزوهایش در حال از بین رفتن است و در دنیای پر از ناخوشی، شادابی و آسایش را نمیتواند تجربه کند. او از بیحسی و ناتوانی خود در ابراز احساسات سخن میگوید و در نهایت به حس ناامیدی و بیپناهی خود در این دنیا اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چشمم نمیتواند به درستی از پشت غمهایم نگاه کند و همچنان هر لحظه حرص و ولع برای تماشای دیگران در من بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: من از رفتارهای نابجا و نادرست دیگران شرمندهام، اما با این حال با افتخار اعلام میکنم که نمایندهای از علم و دانش هستم.
هوش مصنوعی: من در حالتی از ضعف و نشئگی به سر میبرم و حتی در آستانه مرگ قرار دارم. باید کسی بیاید و جامی از آینه را در برابر من بگذارد تا بتوانم به خودم نگاه کنم.
هوش مصنوعی: سرنوشت تلخی ندارم جز این که در میان جمع و شادیهای زندگی مانند شمعی میدرخشم، ولی در تنهایی وصال تو، بیخبر و نامحرم هستم.
هوش مصنوعی: آرزوهایی که در دل داشتم، حالا به خاطر بدشانسی و تلخی روزگار، به درد و رنج بدل شدهاند و به من آرامش نمیدهند.
هوش مصنوعی: از افراد مهربان هیچ نیازی به طلب وجود ندارد برای من، حتی اگر ظاهرم مانند یک سنگ زبر و خشن باشد.
هوش مصنوعی: خواسته بودم که آسایشی از زندگی و مقدرات بگیرم، اما چرخ و زمانه گفت که من هم خودم از کجا چنین چیزی آوردهام، در حالی که هنوز در لباس خودم هستم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که زندگی هست، نمیتوانم بغض و گریهام را کنترل کنم. نمیتوانم بدون اشک از دل خود نفس بکشم.
هوش مصنوعی: من از لطافت روح خود در این باغ احساس حقارت میکنم، مثل شبنمی که هر گلی را از دستان کمارزشش میچید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.