گنجور

 
کلیم

دوران زکار بسته اگر عقده وا کند

دست شکسته را ببریدن دوا کند

بسیار کفش آبله ها پاره می شود

تا کس سراغ آن گهر بی بها کند

زاهد زبس بمکتب تعلیم کودنست

استاد خواهد ار همه کسب هوا کند

تا چند دست بر سر و پایم بگل بود

عیش آن بود که عاشق بیدست و پا کند

هر جا که مستمع بسخن دیر می رسد

بگذار تا زبان خموشی ادا کند

بر روی شاهد سخن ابروی دلکشی است

آرایشی که ناخن دخل بجا کند

لب تشنه تا بچاه نیفتد نیابد آب

میراب روزگار چو حاجت روا کند

ناصح نمی توان بفسون دل ازو برید

کس چون سپند سوخته ز آتش جدا کند

افتاده ام ز دیده روشندلان کلیم

از دیدن من آینه رو بر قفا کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

با خلق هر کرم که کند هم خدا کند

باشد که ناگهی نگهی هم به ما کند

مسعود سعد سلمان

عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا

تا ساقی من آن بت حوری لقا کند

زهره ست و ماه باده و رویش به روشنی

زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند

آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند

[...]

انوری

هرچ از وفا به جای من آن بی‌وفا کند

آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند

با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست

یارب چه کارها کند او گر وفا کند

آزادگان روی زمینش رهی شوند

[...]

حمیدالدین بلخی

چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را

بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند

بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان

باید که آن نماز شده ز ابتدا کند

زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست

[...]

عبید زاکانی

با خلق هر کرم که کند چون خدا کند

باشد که ناگهان نظری سوی ما کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه