گنجور

 
کلیم

بوقت گرسنگی نفس دون گدائی کرد

چو یافت یک لب نای دعوی خدائی کرد

گره گشاد ز کارم که سخت تر بندد

جز این نبود فلک گر گره گشائی کرد

شهید تیغ تو خون را حلال چون نکند

بمحشر از کفن سرخ خودنمائی کرد

نکرد همرهی تن بسیر باغ و بهار

بخار راه تو پائیکه آشنائی کرد

قدم براه تجرد چو آشنا گردد

زکفش آبله می بایدش جدائی کرد

کسیکه دل بغم روزگار کرد گرو

گرفت جام جم و کاسه گدائی کرد

طمع نتیجه حرمان دهد اگرچه کسی

ز آفتاب تمنای روشنائی کرد

چو قدردان هنر نیست خوار نتوان بود

ضرور شد که هنرمند خودستائی کرد

برهنه پائی دیوانگیست، می باید

سلوک راه طلب در شکسته پائی کرد

زیاده رغبت آن ماه شد بخونریزی

کلیم خون سبیل مرا بهائی کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد

تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد

فغان که ساغر زرین بی نیازی را

گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد

خدنگ آه جگردوز را ز بیدردی

[...]

ادیب الممالک

نداشت چون سوی مقصود ره بکسوت خویش

بتن ز روی ریا رخت پارسائی کرد

به حیله رندی و تلاشی و مزلکوتی

بدل به زاهدی و تقوی ریائی کرد

صغیر اصفهانی

کسیکه بهر خدا ترک خودستائی کرد

تواند آنکه بملک خدا خدائی کرد

غلام صافی آئینه‌ام که رد ننمود

بهر لباس برش هر که خودنمائی کرد

میان خلق جهان همچو شانه باید بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه