گنجور

 
جویای تبریزی

کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم

می کند فولاد را سرپنجهٔ مردانه موم

اضطرابم یار سرکش را ملایم می کند

شمع محفل گشته از بیتابی پروانه موم

کیسهٔ نقد وجودم سر به مهر حیرت است

تا بشد از آتش عشقش دل دیوانه موم

در حریم چرب نرمی جوش عشرت می زند

همچو زنبور عسل آن را که باشد خانه موم

قفل آتش را توان جویا به آسانی گشود

گر کلید همت دل را بود دندانه موم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode