گنجور

 
جویای تبریزی

ننگ منت بر نتابد همت مردانه ام

می رسد از آب خود مانند گوهر دانه ام

همتم هرگز نشد خجلت کش احسان کمی

هیچگه از ریزش باران نشد تر دانه ام

می رساند رزق ما هر جا بود خود را به ما

همچو مور از خویش بیرون آورد پر دانه ام

من که از طور تجلی شعله افروز دلم

کی گذارد برق بی زنهار پا بر دانه ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode