گنجور

 
جویای تبریزی

مستیش افزود تا بشکست مینای دلم

جام عیشش پر بود از ریختن های دلم

غنچه سان گر واشکافی جز زبان شکوه نیست

زان تغافلهای دل خون کن سراپای دلم

رشک همچشمی تماشا کن جگر در خون نشست

شد ز داغت تا مرقع پوش بالای دلم

بزم عیشت از صراحی و قدح خالی مباد

پربود تا ساغرم چشمم ز مینای دلم

همچو خون مرده ماند در رگ خارا شرار

گر فتد بر کوه جویا بار غم‌های دلم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode