گنجور

 
جویای تبریزی

ما منت مرهم به جراحت نپسندیم

بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم

چون غنچه بود خرمی ما ز غم عشق

تا دل به ره دوست نبازیم، نخندیم

سوزیم گه دیدن اغیار به رویت

در دفع گزند نظر بد چو سپندیم

ماییم که با دیدهٔ دایم نظرباز

از حلقهٔ بگوشان خم زلف کمندیم

از پستی ما رتیهٔ اقبال فزونست

ما خاک نشین غم آن سرو بلندیم

افسوس که لخت جگر چند ز مژگان

امشب بمراد دل جویا نفکندیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode