شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود
بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود
دیده دیدم که به خوناب جگر می غلتید
خبر از حال دلم نیست ندانم چون بود
معنیی نیست در این نشئه مگر با مجنون
آنکه پنداشمتش بی خرد افلاطون بود
شوخی رنگ تو می آمدم امشب بخیال
دیده ام تا به سحر جام می گلگون بود
چه کشیده است ز عالم به دماغی که نداشت
آنکه از دایرهٔ باده کشان بیرون بود
شأن هم چشمی جویا نبود مجنون را
هر سرشکی که چکید از مژه ام مجنون بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود
به چه کار آیدم آن گل که در او بو نبود؟
بیستون پیش سبکدستی ما بی وزن است
عشق را سنگ کم اینجا به ترازو نبود
عمری ار موسی کاظم ز جفا مسجون بود
در صدف گوهر بحر عظمت مکنون بود
مظهر غیب مصون بود و حجاب ازلی
اسم اعظم ز نخست از همه کس مخزون بود
ماه کنعان بُد و شد گاه تنزل در چاه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.