گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود

بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود

دیده دیدم که به خوناب جگر می غلتید

خبر از حال دلم نیست ندانم چون بود

معنیی نیست در این نشئه مگر با مجنون

آنکه پنداشمتش بی خرد افلاطون بود

شوخی رنگ تو می آمدم امشب بخیال

دیده ام تا به سحر جام می گلگون بود

چه کشیده است ز عالم به دماغی که نداشت

آنکه از دایرهٔ باده کشان بیرون بود

شأن هم چشمی جویا نبود مجنون را

هر سرشکی که چکید از مژه ام مجنون بود