گنجور

 
جویای تبریزی

از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود

مرغ قفس رها به رمیدن نمی شود

بگذار لحظه ای لب خود را بکام ما

آب عقیق کم به مکیدن نمی شود

پای تعلق از سرمستی بکش که یار

رام کسی به ناله کشیدن نمی شود

دیدم ترا ز دور ولی چون کنم که دل

هرگز تسلی از تو به دیدن نمی شود

بگذار پا به راه توکل که کارها

جویا به گفتن و به شنیدن نمی شود