گنجور

 
جویای تبریزی

تو آفت دل و جان نزار خواهی شد

تو برق خرمن صبر و قرار خواهی شد

چنین که جوش ترقی است آب و رنگ ترا

گل سرسبد روزگار خواهی شد

شوی دمی که چو ماه تمام خرمن فیض

زیمن دیدهٔ شب زنده دار خواهی شد

چنین که لطف تنت دمبدم فزون گردد

لطیف تر ز شمیم بهار خواهی شد

دلا مدار ز دامان اشک دست امید

که زیب و زینت جیب و کنار خواهی شد

چو مه در آب، مبین خویش را در آیینه!‏

ازین قرار تو هم بیقرار خواهی شد

ز صاف طینتی امیدوار شو جویا

که همچو آینه منظور یار خواهی شد