گنجور

 
جویای تبریزی

دل ز جانانه می تواند شد

کعبه بتخانه می تواند شد

چون فلاطونی اختیار کند

دل که دیوانه می تواند شد

چاک چاکست بسکه دل ز غمت

زلف را شانه می‌تواند شد

گر تنم خشت خم نشد پس مرگ

خاک میخانه می‌تواند شد

دیده گر چون صدف سفید شود

اشک دردانه می‌تواند شد

بسکه بی او طپید مردمکم

دل پروانه می تواند شد

سرمهٔ چشم وحشتم جویا

گرد ویرانه می تواند شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode