گنجور

 
جویای تبریزی

قسمت هرکس ز نعمت خانه‌اش پیمانه‌ای است

آنکه ز ابر رحمتش هر قطره رزق دانه‌ای است

جوش یک‌رنگی ز بس با هم نیاز و ناز داشت

در نظر هر شعلهٔ شمعم پر پروانه‌ای است

بی‌تو دل در سینه‌ام افگنده شور محشری

بی‌تکلف طرفه سرمستی عجب دیوانه‌ای است

با توکل ساز و در بند غم روزی مباش

زانکه هر دندان کلید رزق را دندانه‌ای است

پیش روی ماه من لیلی نیارد سبز شد

قصهٔ مجنون به پیش وحشتم افسانه‌ای است

سر به محراب خم شمشیر می‌آرم فرود

قبله‌ام پیوسته طاق ابروی مردانه‌ای است

در هوایش دل به حیرت داده جویا دیده را

برامیدش باز آغوش در هر خانه‌ای است