گنجور

 
جویای تبریزی

آنکه از داغ فراقت جگرش سوخته است

یار اغیار شدن بیشترش سوخته است

اولین گام بود راه به مقصد چون برق

هر که از گرم روی بال و پرش سوخته است

دوری از مال جهان جوی که آسوده شوی

جگر لاله ز پهلوی زرش سوخته است

شعلهٔ آه زلب تا مژه ام را دریافت

عالم هجر نگر خشک و ترش سوخته است

خویش را شمع صفت می دهد از آه به باد

هر که از آتش عشقت جگرش سوخته است

تیر آهم ندهد داد فلک را جویا

مگر از آتش دل بال و پرش سوخته است