گنجور

 
جویای تبریزی

دل افروخته را آفت افسردن نیست

هر کرا زنده به عشق است غم مردن نیست

کرد گردآوری خود دلم از پهلوی صبر

کار گرداب به جز گریه فرو خوردن نیست

بر جگر گوشهٔ دل داغ اسیری مپسند

ستمی سخت تر از معنی کس بردن نیست

این بساطی که زامید فروچیده دلت

پیش ارباب نظر قابل گستردن نیست

هوسم دست به پستان تو یکبار نیافت

این اناریست که در پنجه افشردن نیست

غافلان را نبود فکر مآلی جویا

گل تصویر در اندیشهٔ پژمردن نیست