گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده

سرم را از خم تسلیم فر کج کلاهی ده

بود لبریز صهبای گنه پیمانهٔ عمرم

مرا از لخت لخت دل زبان عذرخواهی ده

زلال وصل ترسم افت سوز درون گردد

دلم را تشنگی در عین دریا همچون ماهی ده

چو مژگان می کشد هر خار صحرا دامن دل را

مرا مانند مجنون منصب وحشت پناهی ده

مبین نقصان مردم تا ز ارباب نظر باشی

بپوش از عیب بینی چشم و داد خوش نگاهی ده

چو گل کز ترکتاز صرصر از گلشن هوا گیرد

دل صد پارهٔ خود را به آه صبحگاهی ده

به پیش یار بر از بخت جویا شکوه گر داری

چو برق آن شعله خو را آشنایی با سیاهی ده