گنجور

 
جیحون یزدی

فرق دو جهان یافت زمیلاد نبی تاج

وز بانگ بلال طرب اندوه شد اخراج

رفت افسرکفر از فر اسلام بتاراج

ای ترک من ای زهره زهرات دهد باج

وی طره تو نافه گشای شب معراج

می ده که رسد موکب مولود محمد

ای پیش نکو چهره تو حور بهشتی

پوشد بستبرق رخش از خجلت زشتی

حسنت ارم مکی و فردوس کنشتی

طوبی زقدت وام کند پاک سرشتی

زان کوثر می آر مرا کشتی کشتی

کآفاق شد امروز به ازخلد مخلد

ای زاده نقره تنت از صافی عنصر

زنگار سلب حقه شنجرف تو پر در

گرد رهت اکسیر مس اهل تبحر

نبود برخ طلقی تو تاب تصور

حل گشت کنون عقده دین رو بتشکر

محلول زر انداز بسیماب معقد

از ساحت گلزار عیان جنت موعود

در حنجره مرغ نهان نغمه داود

شد مست مگر بلبل از این جلوه مقصود

کو قافیه از دست دهد در زدن رود

این بوی گل از چیست چنین فرخ و محمود

گر آب نخورده زخوی چهره احمد

ای امی داننده هر علم کماهی

در فقر الی الله زده ای سکه شاهی

فرقش زفر افسر لولاک مباهی

در عالم قدسش نبود نام تناهی

با آن همه تشریف عنایات الهی

در عالم تجرید چو او نیست مجرد

در جمع رسل مشتهر از سید مطلق

یعنی همه را هستی از او گشته محقق

در مزرعه قدرتش افلاک مطبق

کمتر بود اندر نظر از دانه جوزق

آن خواجه کونین که از بندگی حق

شد بندگیش مایه اجلال موبد

از آب بقا خضر زد آن رطل گرامی

گز خاک درش یافت خط پیره غلامی

در هیچ پیمبر ز برازنده مقامی

یارای نطق نیست در آن حضرت سامی

پر غیب و شهود از وی و این مردم عامی

تا زنده پی او بسوی گنبد و مرقد

ای آنکه زلال هممت گرد زلل شست

از تو گل توحید ز دلهای امم رست

بشمارم اگر واجبت این گفته بود سست

ورگویم ممکن لقب سعد نهم بست

تو درهمه عالم و عالم همه در تست

محمود بود ممکن و ذات تو بلا حد

 
sunny dark_mode