گنجور

 
سلیمی جرونی

ششم پندت بگویم، گر کنی گوش

گرت زخمی رسد از دهر مخروش

گر آسیبی رسد از چرخ وارون

دل خود را مکن زین غصه پر خون

به ناخوش، خوش برآ، تا می توانی

که خوش نبود به تلخی زندگانی

مصیبت چون رسد، بر کف مزن کف

که بر خود می کنی آن را مضاعف

ز دست محنت دوران بری جان

اگر مشکل کنی بر خویش آسان

ز ویرانی تن تا برنتابی

که هست این خانه را رو در خرابی

ازین دریای محنت رخت برکش

که گاهی خوش بود، گاهیت ناخوش

مشو از ریسمان چرخ در چاه

مرو گفتم به بازیهاش از راه

به نابودش مشو محزون و غمگین

مگردان هم ز بودش کام شیرین

پر از بود و ز نابودش مکن دود

که نه بودش اثر دارد، نه نابود