گنجور

 
سلیمی جرونی

بود پند من این پنجم که دانا

نگیرد سخت بر خود رنج دنیا

ببین دنیا و بر خود نیک برسنج

که دنیا نیست غیر از خانه رنج

دو در دارد جهان و آن کس برد سود

کزین در آید و زان در رود زود

سرای دهر را چون نیست بنیاد

خوش آن عاقل که در وی، رخت ننهاد

جهان دیوی ست کو خوش نیست با کس

نبندد دل کسی هرگز به ناکس

جهان چیزی ندیدم، بلکه جان نیز

نبندد هیچ دانا، دل به ناچیز

غم دنیا مخور تا می توانی

نصیحت گفتمت دیگر تو دانی

امل چون نیست غیر از ذل و پستی

غنیمت دان درین یک دم که هستی

منه بر بود و نابود جهان دل

که خوش گفت این سخن، آن مرد کامل

دو روزه عمر اگر داد است اگر دود

چنانچش بگذرانی، بگذرد زود