گنجور

 
سلیمی جرونی

ز قول شاه کرد این نغمه آهنگ

که زهره از فلک زد بر زمین چنگ

سه تایی زد ز بربط این چنین زار

که شد چنگ دو تا زان نغمه افگار

چو اندر پرده بنمود این عمل را

به آوازی حزین خواند این غزل را

که ای دلبر به امیدی که داری

کامید ناامیدی را برآری

مکن زین بیش با من تندخویی

که اینها نیک نبود در نکویی

نمای از مهر چون آیینه ام رو

و زین بیشم مکش در پا چو گیسو

گشا کار دلم زان زلف مشکین

که بر عمر اعتمادی نیست چندین

گره در کار مفکن زین زیاده

که خوبان را بود ابرو گشاده

ز هجران بیش ازین در کاسه ام آش

مکن، فرصت غنیمت دان و خوش باش

بباید داوریها در نوشتن

که نیک و بد همه خواهد گذشتن

مباش امروز غافل از دل من

که بر کس نیست فردا حال روشن

بیا امروز با فردام مگدار

که خواهد بود فرداهای بسیار

بیا امروز تا تنها نباشیم

که پر فردا بود که ما نباشیم

تو را امروز تا فردا بود کی

که هر فرداش فردایی ست در پی

مجو از گردش دوران وفایی

که دوران نیستش چندان بقایی

خیال دی و فردا چیست؟ مستی

غنیمت دان درین یک دم که هستی

در آنجا دم مزن از بیش و از کم

که نبود هر دو عالم غیر یک دم

بیا این دم مرا از وصل بنواز

دمم را با دمی دیگر مینداز

میفکن در دل من خون ازین بیش

دلم را زنده گردان از دم خویش

چو دیگی پخته سازد دور ایام

نباید کرد دیگ پخته را خام

چو داری لقمه گرد سر مگردان

که راهی نیست از لب تا به دندان

بکن بر خویش سختی جهان سست

که خوش گفته ست این، آن رهرو چست

که زین دنیا گرت گردد میسر

برو مقصود خود بردار و بگدر

نبودی در جهان گر وصل جانان

نیرزیدی جهان اندیشه آن

چو گفت این باربد از قول پرویز

نکیسا را ز شیرین نغمه شد تیز

به پا بر جست و دست خوش برافشاند

به آوازی حزین این شعر برخواند