گنجور

 
جامی

پا نه به طرف باغ که گل زیر دست توست

بالا نما که سرو سرافراز پست توست

آن باغ نوبری که رسیده ست میوه اش

گرد تو نیزه های جفا خاربست توست

تیری به دل خلید که ذوقش به جان رسید

این ذوق چیست گر نه گشادش ز شست توست

روی تو هست آتش و پیشش دوتا شده

زلف سیاه هندوی آتش پرست توست

کردی برهنه ساعد سیمین به قصد ما

امروز در جفا و ستم دست دست توست

غم نیست زانکه خاطر ما را شکسته ای

ما را همه درستی کار از شکست توست

باشد مدام مستی رندان ز جام می

جامی نه جام دیده نه می خورده مست توست