گنجور

 
جامی

خانه دل خراب کرده توست

چشمه جان سراب کرده توست

خورد را چشم او ندیده به خواب

هر که بی خورد و خواب کرده توست

زاشک نومیدی و نم حسرت

دیده تر پر آب کرده توست

گرچه مویم سفید گشت چو شیر

چهره از خون خضاب کرده توست

تا تو رند و شرابخواره شدی

دل خلقی کباب کرده توست

چشم گریان من ز عکس لبت

ساغر پر شراب کرده توست

جامی و شعر خوش توو دشنام

شعرهایش جواب کرده توست