گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

دو ساعد تو که آیین هر دو هست یکی

به خون خسته دلان کرده اند دست یکی

کرشمه های تو شد رهنمون عشوه گران

که رخ گشاد یکی و نقاب بست یکی

ز قید عشق تو بیم است مرغ وماهی را

که هست دام یکی زان دو زلف و شست یکی

حدیث محنت و راحت مگوی با عاشق

که هست مرغ هوا را بلند و پست یکی

هزار مدعی زهد و تقوی آمد لیک

سلامت از شکن زلف تو نجست یکی

همیشه مست بود شوخ و فتنه جوی ولی

چو چشم تو نبود از هزار مست یکی

مکن به مصطبه عشق عیب کس جامی

که پارسا بود اینجا و می پرست یکی