دو ساعد تو که آیین هر دو هست یکی
به خون خسته دلان کرده اند دست یکی
کرشمه های تو شد رهنمون عشوه گران
که رخ گشاد یکی و نقاب بست یکی
ز قید عشق تو بیم است مرغ وماهی را
که هست دام یکی زان دو زلف و شست یکی
حدیث محنت و راحت مگوی با عاشق
که هست مرغ هوا را بلند و پست یکی
هزار مدعی زهد و تقوی آمد لیک
سلامت از شکن زلف تو نجست یکی
همیشه مست بود شوخ و فتنه جوی ولی
چو چشم تو نبود از هزار مست یکی
مکن به مصطبه عشق عیب کس جامی
که پارسا بود اینجا و می پرست یکی