گویی که منم یار تو ای جان و نباشی
وز یاری اغیار پشیمان و نباشی
بیچاره من آن دم که ز گل بوی تو آید
بر بوی تو آیم به گلستان و نباشی
می میرم ازین غم که چو بینم مهی از دور
در خاطرم افتد که تویی آن و نباشی
آیم سوی میدان تو کز سر فکنم گوی
آه ار برسم بر سر میدان و نباشی
درخواب شوم پیش تو گریان و بسوزم
چون باز کنم دیده گریان و نباشی
ویران کنیم خانه آباد که باشم
آبادی این خانه ویران و نباشی
جامی ز بتان گر لقب کافری آمد
به زانکه شمارند مسلمان و نباشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.