گنجور

 
جامی

تا به چشم تو سرمه ره کرده

خانه مردمان سیه کرده

سال تو چارده نکرده تمام

نام تو ماه چارده کرده

روی تو بهر خانه ویرانان

در شب تیره کار مه کرده

مهر رخسار عالم افروزت

چاک در جیب صبحگه کرده

عمر بس کس که در نظاره تو

رفته برباد تا نگه کرده

پادشاه سپاه حسن تویی

تا فلک عرض آن سپه کرده

عشق با چون تویی اگر گنه است

نه همین جامی این گنه کرده