گنجور

 
جامی

ای پریرخ مرو از خانه ما

رحم کن بر دل دیوانه ما

در غم عشق تو افسانه شدیم

بنشین گوش کن افسانه ما

ازمی عشق چو پیمانه پریم

لب بنه بر لب پیمانه ما

گنج حسنی چه طلسم انگیزیم

که شوی ساکن ویرانه ما

مست عشقیم و دهد ذوق دگر

بر رخت نعره مستانه ما

نور جستیم ز شمع رخ تو

آتش انداخت به کاشانه ما

دید جامی سوی خالت گفتی

کی به هر مرغ رسد دانه ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode