گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

چاره عشق تو صبر است ندانم چه کنم

گر توانم بکنم ور نتوانم چه کنم

کار من بی رخ تو غیر شکیبایی نیست

گر معذالله ازین کار بمانم چه کنم

عشق مستولی و از من تو چنین مستغنی

قصه مشکل خود پیش که خوانم چه کنم

چند گویی که مرا نام مبر پیش کسان

غیر نام تو نیاید به زبانم چه کنم

بی تو دل خون بود و دیده پرخون گریان

اگر از دیده و دل خون نفشانم چه کنم

شد پر از خون دل من غنچه صفت بی رخ تو

جامه بر خویش چو گل گر ندرانم چه کنم

گفتیم مردگی خود مطلب جامی بیش

بی تو از زندگی خویش بجانم چه کنم