چاره عشق تو صبر است ندانم چه کنم
گر توانم بکنم ور نتوانم چه کنم
کار من بی رخ تو غیر شکیبایی نیست
گر معذالله ازین کار بمانم چه کنم
عشق مستولی و از من تو چنین مستغنی
قصه مشکل خود پیش که خوانم چه کنم
چند گویی که مرا نام مبر پیش کسان
غیر نام تو نیاید به زبانم چه کنم
بی تو دل خون بود و دیده پرخون گریان
اگر از دیده و دل خون نفشانم چه کنم
شد پر از خون دل من غنچه صفت بی رخ تو
جامه بر خویش چو گل گر ندرانم چه کنم
گفتیم مردگی خود مطلب جامی بیش
بی تو از زندگی خویش بجانم چه کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار بی رحم و من از درد بجانم، چه کنم؟
من چنین، یار چنان، آه! ندانم چه کنم؟
میروم، گریه کنان، نعره زنان، سینه کنان
مست و دیوانه و رسوای جهانم، چه کنم؟
بی تو امروز بصد حسرت و غم زیسته ام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.