هر خزان آیدم از رنگ رزان بوی فراق
زرد شد رویم ازین غم که سیه روی فراق
نیست چون وصل تو خالی ز ملاقات رقیب
می کشم رخت اقامت به سر کوی فراق
بهر سنجیدن صبر دل محروم ز وصل
کوه اندود بود سنگ ترازوی فراق
داغها بر دل من روز وصال آتشهاست
که بجا مانده پس از کوچ ز اردوی فراق
با تو چون در حرم وصل نیم همزانو
از تو محروم نشستم پس زانوی فراق
هست میل دلم ان سوی که میل دل توست
گرچه باشد به مثل میل دلت سوی فراق
جامی آن به که نهی تن به ضعیفی چو نماند
پنجه صبر تورا طاقت بازوی فراق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.