گنجور

 
جامی

ماه من گر عیان کند خود را

قبله عاشقان کند خود را

او فرشته ست جای آن دارد

کز نظرها نهان کند خود را

جرعه نوش لبش به آب حیات

زنده جاودان کند خود را

تیر اگر سرو قامتش بیند

پی خدمت کمان کند خود را

گر دهد دست شیر گردون را

سگ آن آستان کند خود را

چون کند سرمگی غبار رهش

چشم من سرمه دان کند خود را

گر تواند به وصف او جامی

پای تا سر زبان کند خود را