گنجور

 
جامی

چند سوال ای پسر که چیست تصوف

تصفیه کن خاطر از غبار تکلف

دور نه از هر چه نیست پای تمنا

بازکش از هر چه هست دست تصوف

طعنه پاکان مزن که روی خود آلود

هرکه فکنداز زمین به روی فلک تف

نور محقق فروگرفت جهان را

شمع مقلد فرونشست به یک پف

هرکه درین جلوه گاه گردد وبینی

سوزدش آخر جگر به داغ تأسف

دیده و دیدار فی الحقیقة یکی بود

چشم زلیخا چو دید طلعت یوسف

مهبط عرفان نگشته جان تو جامی

درس عوارف چه سود و بحث تعرف