گنجور

 
جامی

برلب رسید جان که به جانان فرستمش

شد جمله درد دل که به درمان فرستمش

طی شد چو نامه عمر ز هجران او مرا

کو قاصدی که نامه هجران فرستمش

ریزم به جیب و دامن قاصد ز دیده اشک

گوهر به جیب و لعل به دامان فرستمش

رانم قلم به وصف سر زلف و خط او

در طی نامه سنبل و ریحان فرستمش

گرچه عراق و فارس پر است از جمال او

شرح جمال او ز خراسان فرستمش

جامیست از شراب لطافت پر این غزل

تحفه به مجلس جم دوران فرستمش

در شیوه جمال نمایی کمال یافت

آیینه سان به یوسف کنعان فرستمش

نی نی که من چو مورم و این نظم خشک من

پای ملخ چه پیش سلیمان فرستمش

این بس که در فزونی جاه و جمال او

جامی صفت دعای فراوان فرستمش