سرکویت ز شور بیخودان میخانه را ماند
خروش بی قراران نعره مستانه را ماند
تو شمع مجلس انسی که چون روح القدس مرغی
ز هر سو گرد تو گردان شده پروانه را ماند
نه ز آزار رقیبت آشنا ایمن نه بیگانه
عجب خاصیتی دارد سگ دیوانه را ماند
قدت نخلیست زو آویخته همچون رطب دلها
به هر یک از تو پیکانی نشسته دانه را ماند
کهن افسانه ای گویند خلق از لیلی و مجنون
کنون حال من و تو راست آن افسانه را ماند
خوشا با هندوی زلفت فکندن پنجه در پنجه
درین سودا دلم صد شاخ گشته شانه را ماند
زبس کز مهر هر کس در غمت برداشت دل جامی
میان آشنایان چون فتد بیگانه را ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.