گنجور

 
جامی

ساقیا عهد گل از ابر بهاران تازه شد

باغ و راغ از سبزه و سبزه ز باران تازه شد

لاله آمد در چمن چون ساغر و نرگس به باغ

سوی ساغر آرزوی میگساران تازه شد

می پرستان ز آتش گل بزم می افروختند

داغهای حسرت پرهیزگاران تازه شد

عندلیبان در هوای گل نوا برداشتند

عشقبازان را هوای گلعذاران تازه شد

سبزه سر برزد ز خاک و مهر خط گلرخان

همچو سبزه در درون خاکساران تازه شد

لاله شمع افروخت نرگس جام می برکف نهاد

در صبوحی رغبت شب زنده داران تازه شد

جامی از نو یک گل آورد از بهار طبع خویش

ذوق گفت و گوی آن گل بر هزاران تازه شد