گنجور

 
جامی

آن که خودرو لاله اش داغ نهانم تازه کرد

سبزه ترکز لبش برخاست جانم تازه کرد

گر نبارد خوی چکان رخسار او باران لطف

روضه امید خود را کی توانم تازه کرد

با سگانش دوستی شرح وفای من بگفت

در صف صاحب وفایان داستانم تازه کرد

از تف دل بود خشک اندر دهان من زبان

همچو سوسن وصف رخسارش زبانم تازه کرد

دوش دیدم شاخ طوبی را به باغ سدره خواب

آرزوی قد آن سرو روانم تازه کرد

حسن او در منصب عشقم نشانی داده بود

از خط مشکین عذار او نشانم تازه کرد

شعر مهرانگیز جامی را مغنی داد ساز

مهر ماه روی آن نامهربانم تازه کرد