گنجور

 
جامی

اگر از عشق همراهی نباشد

رهت را روی کوتاهی نباشد

به حکم عشق رو ره راکه جز عشق

درین ره آمر و ناهی نباشد

مرا با کس ز بس مفتون عشقم

نزاع مالی و جاهی نباشد

گدای آگه از مقصود را میل

به نیل دولت شاهی نباشد

چنان خود را در آگاهی کند گم

کز آگاهیش آگاهی نباشد

نسیم پرده کش از روی معشوق

بجز آه سحرگاهی نباشد

چه حاصل از هوای وصل جامی

گر از جانان هواخواهی نباشد