نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست
ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست
چگونه بر در او جا کنم که چندان سر
فتاده بر سر کویش که پای را جا نیست
ز گشت باغ چه حاصل بجز غم آن دل را
که از مشاهده دوست در تماشا نیست
به باغ گو گذری کن که نیست هیچ نهال
که بهر خدمت قدش ستاده بر پا نیست
سواد خط تو تا دیده ام نبینم کس
که مبتلا شده چون من به دام سودا نیست
مگو به وعده که کام دلت دهم فردا
که دردمند غمت را امید فردا نیست
جدا ز لعل تو جامی چو نکته پردازد
به نطق هست چو طوطی ولی شکرخا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عشق و جدایی اشاره دارد. شاعر از درد و غم ناشی از دوری معشوق مینالد و بیان میکند که هیچ جایی مانند چشمانش متاثر نیست، اما معشوق در ابر (و دور) پنهان است. او از بیثمری تلاشهای خود برای رسیدن به معشوق میگوید و حس میکند که هیچ چیزی برایش بجز غم و حسرت باقی نمانده است. اشاره به اینکه وعدهها تنها امیدهای توخالی هستند و از واقعیت دورند، احساس ناامیدی و یأس او را بیشتر میکند. شاعر به زیبایی کلمات و اشعار اشاره میکند، اما میداند که وقتی معشوق در دسترس نیست، هیچ چیز دیگر ارزشمند نیست.
هوش مصنوعی: چشمان ما به اندازه ابرها اشک و تر شد، اما چه فایده که آن ماه خوب ما در ابرها پنهان است و دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم در کنار درِ او قرار بگیرم که به خاطر افرادی که بر سر کوچهاش افتادهاند، جایی برای قرار دادن پایم نیست؟
هوش مصنوعی: از گشت و گذار در باغ چه فایدهای جز غم برای دل به بار میآورد، وقتی که دل از دیدن دوست بیخبر است و نمیتواند او را تماشا کند.
هوش مصنوعی: به باغ برو و نگاهی بینداز، زیرا هیچ نهالی با قد و قامتش برای خدمت به او آماده نیست.
هوش مصنوعی: خط زیبای تو را که دیدهام، هیچکس را نمیشناسم که مانند من در آتش عشق گرفتار باشد.
هوش مصنوعی: به کسی نگو که فردا میخواهم تو را خوشحال کنم؛ زیرا کسی که در حال حاضر دردی از غم تو دارد، امیدی به فردا ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد درباره زیبایی و ارزش لعل (جواهر) تو صحبت کند، میتواند مانند طوطی سخن بگوید، اما سخنش به شیرینی نیست و هیچ جذابیتی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.