چو عشق بر دوجهان حرف اتحاد نوشت
چه فرق از حرم کعبه تا حریم کنشت
بر این صحیفه مکش خط اعتراض که نیست
بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت
ز پیر میکده جو وقت خوش که نتوان یافت
جز از روایح انفاس او نسیم بهشت
پی بهشت ز می توبه کی کنم که بس است
بهشت من سر کوی بتان حور سرشت
مربعم به سر خم نشسته خواهی یافت
ز خاک قالب من چون زمانه سازد خشت
به دام عجز درافکند شیر مردان را
عجوز دهر ز بس رشته های حیله که رشت
نبرده رنج طلب جامیا وصال مجوی
نگشت صاحب خرمن کسی که تخم نکشت