یار شد شهرگرد و هر جایی
جاکن ای دل به کنج تنهایی
رخش آلوده نظرها شد
نظر خود به وی چه آلایی
چون ز معشوقیش نیاسودی
به که از عاشقی برآسایی
گرچه بینایی بصرها شد
طلعت او به حسن و زیبایی
همنشین دیدنش به هر سفله
داد بیزاریم ز بینایی
شهره گشته ست گل به خود رویی
واو ز گل شهره تر به خودرایی
پیری و لاف عشق جامی چند
به کزین گفت و گوی بازآیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این دو شغل برید و عرض به تو
یافته خرمی و زیبایی
روی این را همه بیفروزی
صدر آن را همه بیارایی
چون پدید آمدی تو بر هر کس
[...]
چند پویی به گرد عالم چند؟
چند کوبی طریق پویایی؟
تا کی از بهر قوت و شهوت نفس
همچو کاسانه مینیاسایی؟
چون بدان شهر جان فرود آیی
زین همه دردسر بیاسایی
خسروا، از کمال دانایی
روی دولت همی بیارایی
گاه مال زمین همی بخشی
گاه فرق فلک همی سایی
حرب جویان نهان شوند از بیم
[...]
این همه چابکیّ و زیبایی
این چنین از کجا همیآیی
چون مه چارده به نیکویی
چون بت آزری به زیبایی
مه نخوانم تو را معاذالله
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.