چه عجب بود ز تو ای پسر که به حال ما نظری کنی
ز سر صفا قدمی نهی به ره وفا گذری کنی
توهمی روی و من از عقب به فغان که ازسرمرحمت
چو رسد به گوش تو آن صدا به سوی قفانظری کنی
چه جفا ازان بترم بود که کنی وفا به دگر کسان
به وفای تو که نه راضیم ز جفا که با دگری کنی
چو رسی به کلبه محنتم چه کشم به پیش تو ماحضر
که تو نور دیده چنان نیی که نظر به ماحضری کنی
من و دل فتاده زهم جداکرمی بود ز تو ای صبا
که به دل ز من خبری دهی و ز دل مرا خبری کنی
چو ز خود جدا نشدی دلا به هوای کعبه مکن سفر
به وصال کعبه گهی رسی که ز خود جدا سفری کنی
چو بلای جان تو جامیا نبود بغیر بتان کسی
چو رسد بتی خرد آن بود که ازان بلا حذری کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و انتظارش از معشوق میپردازد. او از معشوق میخواهد که نگاهی به حال او بیندازد و لحظهای به او توجه کند. شاعر به خاطر عدم جفای معشوق به دیگران، احساس ناامیدی میکند و از او میخواهد که وفای خود را نیکوتر کند. او همچنین به تنهایی و درد جدایی خود از معشوق اشاره میکند و در نهایت بر اهمیت پیوند عاطفی و دوری از خود تأکید میکند. شاعری به زیبایی احساسات عاشقانه و درد جدایی را بیان می کند و از معشوق میخواهد که به او توجه کند و ارتباطی برقرار سازد.
هوش مصنوعی: عجب است از تو ای پسر که به حال ما توجهی کنی و قدمی در مسیر وفا برداری و از کنار ما بگذری.
هوش مصنوعی: من از دور صدای نالهام را به گوش تو میرسانم تا شاید با مهربانیات به من توجه کنی و به سمت من برگردی.
هوش مصنوعی: چه بدیای میتوانم از تو ببیند که به دیگران وفا کنی، در حالی که من از وفایت راضی نیستم؟ از آن جفایی که به دیگران میکنی بیشتر ناراحت میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی به کلبه غم و اندوه خود میرسم، نمیدانم در حضورت چه بگویم و چه کنم، چرا که تو برای من مانند نور چشم هستی و نمیتوانی به حالت اندوه من نگاه کنی.
هوش مصنوعی: من و دلم از هم جدا شدهایم، اما ای نسیم صبح، آیا میتوانی از طرف من دل مرا خبر کنی و احوال من را به او برسانی؟
هوش مصنوعی: دل عزیز، وقتی که از خودت جدا نشدی، به خاطر رسیدن به کعبه، سفر نکن. زیرا ممکن است زمانی به کعبه برسی که هنوز از خودت جدا نشدهای و آنگاه سفر واقعی و معنوی نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: اگر بلای جان تو جز بتها کسی نباشد، وقتی بتی کوچک به تو برسد، از آن بلا باید دوری جویی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
بسر تو کین دلخسته را به نسیم خود خبری کنی
ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی
که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی
برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو
[...]
به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی
ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی
چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر
ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی
اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو
[...]
بت گلعذار اگر ز ره کرمی به ما گذری کنی
چه شود به جانب ما اگر به کرشمهای نظری کنی
نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی
به وصال صبح رخ چو روز، شب هجر ما سحری کنی
چو به نزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود
[...]
بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی
بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی
نه که تشنهٔ شراب توئیم نه که خستهٔ خراب توئیم
چه شود بما نظری کنی سوی خاک ما گذری کنی
ز برای هر که مینگرم همه مهری و وفا و کرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.