زلف معشوق به دست دگران است امشب
نوبت دولت کوته نظران است امشب
همدمی نیست که باشد به قدش خلعت عشق
کو نه چون صبح ز غم جامه دران است امشب
گه به غم گاه به ماتم گذرد شکر خدای
که به هرحال بزودی گذران است امشب
باشد آن ماه به سرمنزل ما آرد روی
چشم امید به هر سو نگران است امشب
نیست جز خون جگر از مژه دور از لب او
آنچه درساغر خونین جگران است امشب
دود آهم که به انجم شده بر راز شبم
پرده دیده روشن بصران است امشب
باشد از دوست خبر مایه شادی و طرب
جامی غمزده از بی خبران است امشب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.