گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

چو دید اشک روان مرا ستاره شناس

گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس

دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست

نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس

رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی

ز غمزه های تو خورده ست خرده الماس

ز اهل زهد ملول است طبع دردکشان

خواص را چه سر صحبت عوام الناس

میان نازکت افزون بود ز فهم عقول

چو سر غیب که بیرون بود ز درک حواس

جفای چرخ مرا بس سرم به سنگ ستم

مساز خرد و منه پیش آسیا دستاس

ز سر صبح ازل می زند نفس جامی

مباد شغل تو جز پاسداری انفاس

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر

بتیم وا تگران آید از در تیماس

منوچهری

بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس

به باده حرمت و قدر بهار را بشناس

نبید خور که به نوروز هر که می نخورد

نه از گروه کرامست و نز عداد اناس

نگاه کن که به نوروز چون شده‌ست جهان

[...]

مسعود سعد سلمان

عطای یعقوب از مرگ تو هراسیدم

شدی و نبود بیشم ز مرگ هیچ هراس

دریغ لفظی بر همه نمط همه گوهر

دریغ طبعی بر هر گهر همه الماس

سپهر معطی شانست و هیچ عیب نبود

[...]

سید حسن غزنوی

زهی رفیع محلت برون ز حد قیاس

بنای دولت و دین را قوی نهاده اساس

گشاده مهر تو چون ابر چشمهای امید

کشیده کین تو چون برق دشنهای هراس

مضاء رأی تو چون گوهر ظفر بنمود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
کمال‌الدین اسماعیل

زبان چگونه گشایم بذکر شکر و سپاس

که حشمت تو فرو بست دست و پای حواس

رسید قدر تو جایی که نیز نبساود

بساط جاه ترا دست وهم و پای قیاس

زهی ز خدمت تو آسمان بلند محل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه