چو دید اشک روان مرا ستاره شناس
گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس
دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست
نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس
رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی
ز غمزه های تو خورده ست خرده الماس
ز اهل زهد ملول است طبع دردکشان
خواص را چه سر صحبت عوام الناس
میان نازکت افزون بود ز فهم عقول
چو سر غیب که بیرون بود ز درک حواس
جفای چرخ مرا بس سرم به سنگ ستم
مساز خرد و منه پیش آسیا دستاس
ز سر صبح ازل می زند نفس جامی
مباد شغل تو جز پاسداری انفاس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ستارهشناسی صحبت میکند که با دیدن اشکهای او، به تفسیر طالعش میپردازد. شاعر احساس میکند که وجودش در ظلمت پنهان مانده و نمیتواند به چشمهای که خضر و الیاس به آن دسترسی دارند، برسد. او از دلی پر از درد، به نوعی روشنایی و خوشبختی دست یافته و میگوید که عشق و ناز تو به اندازهای عمیق است که فراتر از فهم عقلهاست. همچنین، او از رنجهای زندگی و جفای زمانه گله میکند و در نهایت به پاسداری از حیات و نفسی که از ازل به او هدیه شده، اشاره دارد و میخواهد فقط به حفظ نفس خود بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که او اشکهای جاری من را دید، ستارهشناسی شروع به تحلیل کرد و سرنوشت من را از حرکت آن ستاره پیشبینی کرد.
هوش مصنوعی: دهانت در تاریکیهای عدم پنهان مانده است و نه خضر، که به آن چشمه راهی داشته باشد و نه الیاس.
هوش مصنوعی: به دل من اثرات عشق تو مانند تکههایی از الماس نمایان شده است، گویی که از نگاههای زیبای تو آسیب دیدهام.
هوش مصنوعی: دل اهل زهد از دردکشان به تنگ آمده است؛ زیرا آنها نمیخواهند تنها با قشر عوام مردم صحبت کنند و در پی گفتوگو با افراد خاص و عمیقتر هستند.
هوش مصنوعی: در زیبایی و نازکی تو، فهم و درک عقلها نسبت به تو ناکافی است، مانند رازهایی که فراتر از درک حواس انسان قرار دارند.
هوش مصنوعی: سختیهای زندگی مرا رنج میدهد، بر سرم سنگ ظلم نگذار و دستم را در آسیاب حوادث خرد نکن.
هوش مصنوعی: از آغاز صبح ازلی، نفس پر از زندگی جاری است. مبادا که مشغولیت تو تنها به نگهداری از این نفسها محدود شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر
بتیم وا تگران آید از در تیماس
بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس
به باده حرمت و قدر بهار را بشناس
نبید خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرامست و نز عداد اناس
نگاه کن که به نوروز چون شدهست جهان
[...]
عطای یعقوب از مرگ تو هراسیدم
شدی و نبود بیشم ز مرگ هیچ هراس
دریغ لفظی بر همه نمط همه گوهر
دریغ طبعی بر هر گهر همه الماس
سپهر معطی شانست و هیچ عیب نبود
[...]
زهی رفیع محلت برون ز حد قیاس
بنای دولت و دین را قوی نهاده اساس
گشاده مهر تو چون ابر چشمهای امید
کشیده کین تو چون برق دشنهای هراس
مضاء رأی تو چون گوهر ظفر بنمود
[...]
زبان چگونه گشایم بذکر شکر و سپاس
که حشمت تو فرو بست دست و پای حواس
رسید قدر تو جایی که نیز نبساود
بساط جاه ترا دست وهم و پای قیاس
زهی ز خدمت تو آسمان بلند محل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.