گنجور

 
جامی

آید به برم چون تو نگاری نه و هرگز

تازد به سرم چون تو سواری نه و هرگز

عمری پی یک بوسه اگر رو به تو آرم

هرگز گذرد بر لبت آری نه و هرگز

کارم چه بود عشق تو و باز غم دل

کاری به ازین دانم و باری نه و هرگز

موییست میان و سر موی است دهانت

بوسی بود امکان و کناری نه و هرگز

تار سر زلف تو دراز است کسی دید

زینسان به درازی شب تاری نه و هرگز

از نرگس مخمور تو درعین خماریم

لعل تو کند دفع خماری نه و هرگز

گر خاک شود جامی دلخسته نشیند

زین بر دل پاک تو غباری نه و هرگز