گنجور

 
جامی

چو رند خط به حریفان دردخواره نویسد

به درد تیره خم بر سفال پاره نویسد

گرفت روی تو ملک جهان وز خط مشکین

خراج بر مه و خور باج بر ستاره نویسد

دقیقه های فرو رفته از صحیفه حسنت

عذار تو به خط سبز برکناره نویسد

به قصد آنکه بماند همیشه قصه شیرین

به تیشه کوهکن آن را به سنگ خاره نویسد

ببین علو مقام که پیر میکده نامم

گدای عور تهیدست هیچ کاره نویسد

هزار پاره دلم شرح شوق تو نتواند

به لوح چهره گر از خون هزار باره نویسد

رموز عشق شود فاش اگر نه کلک تو جامی

سخن به صورت تشبیه و استعاره نویسد