گنجور

 
 
 
سید حسن غزنوی

نی یاد کند یار ز رنج سفرم

نی نامه نویسد و نه پرسد خبرم

گر دارد ازین هزار باره بترم

هرگز گله دوست به دشمن نبرم

اوحدالدین کرمانی

چون یک نفس از وجود خود برگذرم

خود را به دمی هزار منزل بُبَرم

پس باز به یک نظر که با خود نگرم

یک ساعته راه را به سالی سپَرم

مولانا

امروز همه روز به پیش نظرم

او بود از آن خراب و زیر و زبرم

از غایت حاضری چنین مهجورم

وز قوت آن بیخبری بیخبرم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه