گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای غم که حجاب صبر بشکافته‌ای

بی تابی من دیده و برتافته‌ای

شب تیره و یار دور و کس مونس نه

ای هجر بکش که بی‌کسم یافته‌ای

مولانا

تو می‌خندی بهانه‌ای یافته‌ای

در خانهٔ خود دام و دغل بافته‌ای

ای چشم فراز کرده چون مظلومان

در حیله و مکر موی بشکافته‌ای

ناصر بخارایی

ای غم همه سوی من عنان تافته‌ای

مانا که مرا زبون ترک یافته‌ای

آن روز مرا دو چشم تر سرخ نمود

بر خود که گلیم من سیه بافته‌ای

ابن حسام خوسفی

ای صبح ندانم که چه در یافته ای

مشکین قصب از بهر که بشکافته ای

خورشید عفاک الله از آنروز که گرم

بر تشنه لبان کربلا تافته ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه