ارید بسط غرامی الیک بعد سلامی
و لیس کل کلامی یفی ببعض غرامی
به شرح شوق تو طی شد تمام نامه عمرم
هنوز نامه شوقت نمی رسد به تمامی
من ازدیارک قد عاقنی تفرق بالی
اتت صحیفة شوقی یقوم فیه مقامی
به روز وصل ندانم چه تحفه پیش تو آرم
که صرف شد به فراق تو نقد عمر گرامی
تروم فرش جفونی اذا قدمت مناما
وکیف افرشها و هی بالدموع دوامی
نه جای چون تو لطیفی ست تنگنای دل من
چه خوش بود که به فسحت سرای دیده خرامی
زلال لطفک قد فاض من ریاض وداد
فآض برء سقامی وعاد برد اوامی
ز جامی این نه جواب است نامه کرمت
به قاصدان درت می دهد سجل غلامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عمیق احساسات عاشقانه و yearning گوینده میپردازد. او از عشق خود و دوری از محبوبش به شدت احساس حسرت میکند و بیان میکند که هیچ کلامی نمیتواند تمام احساسات او را منتقل کند. گوینده در تلاش است تا در نامههایش شوق و آرزوهایش را به محبوبش برساند، اما میبیند که هنوز نتوانسته به تمامی احساساتش بپردازد.
او در این شعر به روز وصالی فکر میکند که نمیداند چه تحفهای باید به محبوبش تقدیم کند، زیرا تمام عمرش را صرف دوری از او کرده است. همچنین، او از غم و اشکهایش میگوید و اینکه جایی در قلب او برای کسی چون محبوبش وجود ندارد. در نهایت، باری از محبت محبوبش و تأثیر آن بر زندگیاش صحبت میکند و اشاره میکند که از طریق قاصدان احساساتش را به او منتقل خواهد کرد.
هوش مصنوعی: میخواهم بعد از سلام، احساساتم را به تو ابراز کنم، اما نمیتوانم تمام احساسی که در دلم دارم را با کلمات بیان کنم.
هوش مصنوعی: عمرم صرف تو شده است و تمام احساساتم به خاطر عشق تو نوشته شده، اما هنوز نامه عشق تو به پایان نرسیده و کامل نشده است.
هوش مصنوعی: من از سرزمین کسی که از من دور شدهام، احساساتی دارم که نوشتهای از شوقی در آن وجود دارد و من در آنجا به یاد او در ذهنم حضور دارم.
هوش مصنوعی: در روزی که به وصال تو میرسم، نمیدانم چه چیزی میتوانم پیشکش تو کنم، چرا که بهترین داراییام، یعنی عمر باارزشم، در فراق تو سپری شده است.
هوش مصنوعی: هر زمانی که به خواب میروم، فرش غم و اندوهی را زیر پا میگذارم. چگونه میتوانم آن را آماده کنم در حالی که همیشه با اشک پر شده است؟
هوش مصنوعی: در دل من هیچ چیز به لطافت تو نیست، کاش در فضای وسیع چشمانم با ناز و elegance قدم میزدی.
هوش مصنوعی: طلای محبت تو چنان گوارا و روان است که از باغهای عشق و مهربانی سرازیر شده و جانم را شفا داده و به عافیت بازگردانده است.
هوش مصنوعی: از جامی که در دست دارم، پاسخ سوالات نیست، بلکه نامه محبتآمیز تو را به پیامرسانان میدهد، که نشانهی بندهای از تو است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
أَتَتْ رَوائِحُ رَنْدِ الْحِمیٰ و زادَ غَرامی
فدای خاک در دوست باد جان گرامی
پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت
مَنِ الْمُبَلِّغُ عَنّی إلی سُعادَ سلامی؟
بیا به شام غریبان و آب دیدهٔ من بین
[...]
جهان مکرمت ای میرزا حسین که کرده
ز جان و دل فلکت بندگی سپهر غلامی
اگر نه بوی تو آرد نسیم روضهٔ رضوان
نمیکند بمن تنگدل مشام مشامی
ستمکشان جهان، از جفای چرخ ستمگر؛
[...]
نه جا بسایه ی شاخی نه پا بحلقه ی دامی
نه پر شکسته بسنگی نه بر نشسته ببامی
بسی عجب نبود گر قرار هست و شکیبت
که از دیار حبیبت نیامدست پیامی
تمام سوخته دودی نداشت بر سر آتش
[...]
بگیر گوشه جام ار حریف عیش مدامی
که دور از خم گردون نمود گوشه جامی
به طاق ابروی ماهی بنوش جام هلالی
چه مانده چشم به راه هلال عید صیامی
جهان زنکهت پیمانه مست و واعظ مسکین
[...]
ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی
ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی
ز زلفِ غالیه سا ، خُوش نمی کنی چُو مشامی
چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.