گنجور

 
جامی

ارید بسط غرامی الیک بعد سلامی

و لیس کل کلامی یفی ببعض غرامی

به شرح شوق تو طی شد تمام نامه عمرم

هنوز نامه شوقت نمی رسد به تمامی

من ازدیارک قد عاقنی تفرق بالی

اتت صحیفة شوقی یقوم فیه مقامی

به روز وصل ندانم چه تحفه پیش تو آرم

که صرف شد به فراق تو نقد عمر گرامی

تروم فرش جفونی اذا قدمت مناما

وکیف افرشها و هی بالدموع دوامی

نه جای چون تو لطیفی ست تنگنای دل من

چه خوش بود که به فسحت سرای دیده خرامی

زلال لطفک قد فاض من ریاض وداد

فآض برء سقامی وعاد برد اوامی

ز جامی این نه جواب است نامه کرمت

به قاصدان درت می دهد سجل غلامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode